محسن دولو کیست ؟

درباره محسن دولو کاریکاتوریست ایرانی . چهره های ماندگار و مشاهیر ( قلبی که برای ایران نمی تپد ، بهتر است هرگز نتپد)

محسن دولو کیست ؟

درباره محسن دولو کاریکاتوریست ایرانی . چهره های ماندگار و مشاهیر ( قلبی که برای ایران نمی تپد ، بهتر است هرگز نتپد)

با نوروز هر سال ، دوباره زاده می شویم . حکیم ارد بزرگ


نگار



اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

از حقیقت باز بگشایم دری

با تو می گویم حدیث دیگری

گفت با الماس در معدن ، زغال

ای امین جلوه های لازوال

همدمیم و هست و بود ما یکیست

در جهان اصل وجود ما یکیست

من بکان میرم ز درد ناکسی

تو سر تاج شهنشاهان رسی

قدر من از بد گلی کمتر ز خاک

از جمال تو دل آئینه چاک

روشن از تاریکی من مجمر است

پس کمال جوهرم خاکستر است

پشت پا هر کس مرا بر سر زند

بر متاع هستیم اخگر زند

بر سروسامان من باید گریست

برگ و ساز هستیم دانی که چیست؟

موجه ی دودی بهم پیوسته ئی

مایه دار یک شرار جسته ئی

مثل انجم روی تو هم خوی تو

جلوه ها خیزد ز هر پهلوی تو

گاه نور دیده ی قیصر شوی

گاه زیب دسته ی خنجر شوی

گفت الماس ای رفیق نکته بین

تیره خاک از پختگی گردد نگین

تا به پیرامون خود در جنگ شد

پخته از پیکار مثل سنگ شد

پیکرم از پختگی ذوالنور شد

سینه ام از جلوه ها معمور شد

خوار گشتی از وجود خام خویش

سوختی از نرمی اندام خویش

فارغ از خوف و غم و وسواس باش

پخته مثل سنگ شو الماس باش

می شود از وی دو عالم مستنیر

هر که باشد سخت کوش و سختگیر

مشت خاکی اصل سنگ اسود است

کو سر از جیب حرم بیرون زد است

رتبه اش از طور بالا تر شد است

بوسه گاه اسود و احمر شد است

در صلابت آبروی زندگی است

ناتوانی ، ناکسی ناپختگی است
 

حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ



جملات و سخنان زیبا


پدران و مادران شایسته ، سنگ صبور فرزندان خویش هستند . حکیم ارد بزرگ


با نوروز هر سال ، دوباره زاده می شویم . حکیم ارد بزرگ


محبوبیت نزد افکار عمومی ، بزرگترین ثروت برای هر آدمی است .  حکیم ارد بزرگ


کژی و ناراستی ، شکاف و رخنه گاه دیو خواهد شد .  حکیم ارد بزرگ


ادب ، نمایه آغازین خرد است . حکیم ارد بزرگ


 تنها بزهکاران ، از دیدن اشک دیگران ، شاد می گردند . حکیم ارد بزرگ


نیرنگ ، همراه غم پرستان بیمار است . حکیم ارد بزرگ


اینترنت میدان شکوفایی و بالندگی آدمیان است ، همه برای رشد یکدیگر ، کوشش می کنند و این با سرشت آدمی سازگار است .  حکیم ارد بزرگ


بزرگداشت آدمیان ، شکوفایی فرهنگ را در پی دارد .  حکیم ارد بزرگ 



 اقبال لاهوری
اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

در بنارس برهمندی محترم

سر فرو اندر یم بود و عدم

بهره ی وافر ز حکمت داشتی

با خدا جویان ارادت داشتی

ذهن او گیرا و ندرت کوش بود

با ثریا عقل او همدوش بود

آشیانش صورت عنقا بلند

مهر و مه بر شعله ی فکرش سپند

مدتی مینای او در خون نشست

ساقی حکمت بجامش می نبست

در ریاض علم و دانش دام چید

چشم دامش طایر معنی ندید

ناخن فکرش بخون آلوده ماند

عقده ی بود و عدم نگشوده ماند

آه بر لب شاهد حرمان او

چهره غماز دل حیران او

رفت روزی نزد شیخ کاملی

آنکه اندر سینه پروردی دلی

گوش بر گفتار آن فرزانه داد

بر لب خود مهر خاموشی نهاد

گفت شیخ ای طائف چرخ بلند

اندکی عهد وفا با خاک بند

تا شدی آواره ی صحرا و دشت

فکر بیباک تو از گردون گذشت

با زمین در ساز ای گردون نورد

در تلاش گوهر انجم مگرد

من نگویم از بتان بیزار شو

کافری شایسته ی زنار شو

ای امانت دار تهذیب کهن

پشت پا بر مسلک آبا مزن

گر ز جمعیت حیات ملت است

کفر هم سرمایه ی جمعیت است

تو که هم در کافری کامل نه ئی

در خور طوف حریم دل نه ئی

مانده ایم از جاده ی تسلیم دور

تو ز آزر من ز ابراهیم دور

قیس ما سودائی محمل نشد

در جنون عاشقی کامل نشد

مرد چون شمع خودی اندر وجود

از خیال آسمان پیما چه سود


آب زد در دامن کهسار چنگ

گفت روزی با هماله رود گنگ

ای ز صبح آفرینش یخ بدوش

پیکرت از رودها زنار پوش

حق ترا با آسمان همراز ساخت

پات محروم خرام ناز ساخت

طاقت رفتار از پایت ربود

این وقار و رفعت و تمکین چه سود

زندگانی از خرام پیهم است

برگ و ساز هستی موج از رم است

کوه چون این طعنه از دریا شنید

هم چو بحر آتش از کین بر دمید

گفت ای پهنای تو آئینه ام

چون تو صد دریا درون سینه ام

این خرام ناز سامان فناست

هر که از خود رفت شایان فناست

از مقام خود نداری آگهی

بر زیان خویش نازی ابلهی

ای ز بطن چرخ گردان زاده ئی

از تو بهتر ساحل افتاده ئی

هستی خود نذر قلزم ساختی

پیش رهزن نقد جان انداختی

همچو گل در گلستان خوددار شو

بهر نشر بو پی گلچین مرو

زندگی بر جای خود بالیدن است

از خیابان خودی گل چیدن است

قرنها بگذشت و من پا در گلم

تو گمان داری که دور از منزلم

هستیم بالید و تا گردون رسید

زیر دامانم ثریا آرمید

هستی تو بی نشان در قلزم است

ذروه ی من سجده گاه انجم است

چشم من بینای اسرار فلک

آشنا گوشم ز پرواز ملک

تا ز سوز سعی پیهم سوختم

لعل و الماس و گهر اندوختم

«در درونم سنگ و اندر سنگ نار

آب را بر نار من نبود گذار»

قطره ئی؟ خود را بپای خود مریز

در تلاطم کوش و با قلزم ستیز

آب گوهر خواه و گوهر ریزه شو

بهر گوش شاهدی آویزه شو

یا خود افزا شو سبک رفتار شو

ابر برق انداز و دریا بار شو

از تو قلزم گدیه ی طوفان کند

شکوه ها از تنگی دامان کند

کمتر از موجی شمارد خویش را

پیش پای تو گذارد خویش را
 
شیران شیروان


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد