اندیشه عوام ، توان فهم ابعاد بیکران گیتی را ندارد . حکیم ارد بزرگ
اگر آدمیان می دانستند در این آبی بیکران گیتی ، چقدر کوچک و تنها و آسیب پذیر هستند یک آن هم ، هم را تنها نمی گذاشتند و یار و غمخوار یکدیگر بودند . حکیم ارد بزرگ
غمخواری با دیگران به معنای شیون و زاری کردن با آنان نیست ، غمخواری یعنی امید بخشی و آرام سازی غمزدگان . حکیم ارد بزرگ
بیوگرافی حکیم ارد بزرگ
زیاده روی در سوگواری درگذشتگان ، خردمندانه نیست . حکیم ارد بزرگ
حکیم ارد بزرگ Great Orod
آنکه در بیراهه گام بر می دارد ، آرمان خویش را گم کرده است . حکیم ارد بزرگ
به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم ، که این تنها درمانگر دردهای زندگی است . حکیم ارد بزرگ
اگر حزب سیاسی شما ، به برنامه های خود عمل ننمود ، بی درنگ ترکش کنید . حکیم ارد بزرگ
هیچ حزب سیاسی نمی تواند ، برنامه نابودی دیگر احزاب و بلعیدن آنها را داشته باشد . حکیم ارد بزرگ
جهان مهربان است ، به یاد آر ، بارش باران را ، که تپش زندگی و مهربانیست . حکیم ارد بزرگ
مهربانان ، از بداندیشان می گذرند و با نوای خوبان روزگار ، همراه می گردند . حکیم ارد بزرگ
پرستاران مهربان را ، باید ستایش نمود . حکیم ارد بزرگ
آسودگی دیگران ، بخشی از آرامش و رفاه ماست . حکیم ارد بزرگ
----------------------................................--------------------------
اوحدی
رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بر آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
باد سهند بین که : برین مرغزارها
چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟
در باغ رو، که دست بهار از سر درخت
بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها
ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست
می در پیالها کن و گل در کنارها
نتوان شکایت ستم روزگار کرد
گر من درین حدیث کنم روزگارها
وقتی من اختیار دلی داشتم به دست
عشق آمد و ز دست ببرد اختیار ها
گر بر دل تو هست غباری ز داغ غم
بنشین، که جام می بنشاند غبارها
تا این بهار نامه بود، هیچ مجلسی
بییاد اوحدی نبود در بهارها
ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا
سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد
گر زیانست درین آمدن از سود، بیا
مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو
تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا
ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش
وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا
ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو
باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا
گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهٔ من//////////////////////////////////////////////////////////////////////
دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا
زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم
دیر گشت آمدنت، دیر مکش، زود بیا
کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن
کم نشد مهر من از دوری و افزود، بیا
گر بپالودن خون دل من داری میل
اوحدی خون دل از دیده بپالود، بیا